رادینرادین، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

@@ پسرم رادینم @@

این روزای من و رادینم

هوراااااا من اومدم. نمیدونین که چقدر دلم تنگ شده بود این روزا حسابی گرفتار بودم البته از نوع خوبش. اولش که دنبال خونه بودیم بعدش هم که وسایل خونمو کامل گذاشتم برای فروش و درگیر مشتریها و آگهی دادن ها بودم . توی این اوضاع کامپیوترم هم به نت وصل نمیشد و خراب شده بود و دلم همش پیش وبلاگ رادین بود . خدا رو شکر اومدم تهران و از نت بابا اینا استفاده میکنم البته کلی هم عکس از رادین داشتم که نشد بیارم و بذارمشون. یکی دو هفته دیگه هم باید جابجا بشیم و یه مدت هم برای اون نمیتونم بیام. ایشالله که زودتر کارام تموم بشه تا بتونم بیشتر اینجا باشم. همتونو دوست دارم. ...
25 بهمن 1390

یه روز زمستونی با رادینم

قربونت برم که این روزا شیرین زبونیهات به اوج خودش رسیده. ماشالله اینقدر قشنگ حرف میزنی که من رو هرروز بیشتر از روزای قبل به خودت وابسته میکنی.  مثلا: با خودت میگی: ( کیه در میزنه؟ رادینه منم. در و باز نکنی آقا گرگه میاد میخوردتت.)  تازه با اون لهجه قشنگ بچگونت. یا اینکه میخوای بری با بابایی صبحونه بخوری میگی مامان من دارم تخم مرغ میخورم . من هم میگم آفرین پسرم برو بخور بعد تو میگی . سلام برسون خدافظ . یا اینکه بعد از تولدت مرتب میخونی : (تولد تولد تولدت بوگودک بیا شمعا رو فوت کن تا زنده باشی هورااا) یا تاب تاب عباسی خدا من و نندازی اگه میخوای بندازی تو بغل مامانی بندازی . یه بار رادین و صدا زدم گف...
7 بهمن 1390
1